افتخار نميكنيم برترينيم،افتخارمان اينست برترينها ما را انتخاب كرده اند...

كاربر عزيز!چه ميزان از اين وبلاگ راضي هستيد؟

آمار مطالب

کل مطالب : 108
کل نظرات : 13

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 1

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 5
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 44
بازدید سال : 508
بازدید کلی : 55292

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان وبلاگ ميلاد برتـــــــر،و





نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 44
بازدید کل : 55292
تعداد مطالب : 108
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1



تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : ميلاد آسوده
تاریخ : پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390
نظرات

داستان خواستگاری (طنز)


منبع: Www.P30Mania.MihanBlog.Com

اوایل شب بود. دلشوره عجیبی تمام بدنم را فرا گرفته بود. بعد از اینكه راه افتادیم به اصرار مادرم یك سبد گل خریدیم. خدا خیر كسانی را بدهد كه باعث و بانی این رسم و رسومهای آبكی شدند. آن زمانها صحرای خدا بود و تا دلت هم بخواهد گل! چند شاخه گل می كندن و كارشان راه می افتاد، ولی توی این دوره و زمونه حتی گل خریدن هم برای خودش مكافاتی دارد كه نگو نپرس!!! قبل از اینكه وارد گلفروشی بشوی مثل «گل سرخ» سرحال و شادابی ولی وقتیكه قیمتها را می بینی قیافه ات عین «گل میمون» می شود. بعدش هم كه از فروشنده گل ارزان تر درخواست می كنی و جواب سر بالای جناب گلفروش را می شنوی، شكل و شمایلت روی «گل یخ» را هم سفید می كند!!! البته ناگفته نماند كه بنده حقیر سراپا بی تقصیر هنوز در اوان سنین جوانی، حدود ای «سی و نه» سالگی بسر برده و اصلاً و ابداً تا اطلاع ثانوی نیز نیازی به تن دادن به سنت خانمانسوز ازدواج در خود احساس نمی نمودم منتهی به علت اینكه بعضی از فوامیل محترمه خطر ترشی افتادگی، پوسیدگی روحی و زنگ زدگی عاطفی اینجانب را به گوش سلطان بانوی خاندان مغزّز «مقروض السلطنه» یعنی وزیر «اكتشافات، استنطاقات و اتهامات» رسانده بودند فلذا برای جلوگیری از خطرات احتمالی عاق شدگی زودرس و بالطبع محروم ماندن از ارث و میراث نداشته و یا حرام شدن شیر ترش مزه نخورده سی و هشت سال پیش و متعاقب آن سینه كوبیدن ها و لعن و نفرین های جگرسوز نمودن و آرزوی اشّد مجازات در صحرای محشر و از همه بدتر سركوفت فتوحات بچه های فامیل و همسایه مبنی بر قبول شدن در رشته های دانشگاهی؛ نانوایی سنگكی اطاق عمل،تایتانیك پزشكی، مهندسی فوتولوس و متلك شناسی هنرهای تجسمی، صلاح را بر آن دیدم كه حب سكوت و اطاعت خورده و به خاطر پیشگیری از بمباران شدن توسط هواپیماهای تیز پرواز «لنگه كفشهای F14» و موشكهای بالستیك «نیشگون ها و سقلمه های F11» و غش و ضعف های گاه و بیگاه «مادر سالار» به همراه از خانه بیرون كردنهای «پدر سالار» و تهدیدات جانی و مالی فوق العاده وحشتناك همشیره های مكرّمه با مراسم خواستگاری امشب موافقت به عمل آورده و خود را به خداوند منان بسپارم.
تعداد بازدید از این مطلب: 116
موضوعات مرتبط: داستان خواستگاری (طنز) , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


تعداد صفحات : 1
صفحه قبل 1 صفحه بعد


به وبلاگ من خوش آمدید-ما افتخار نميكنيم برترينيم ولي افتخارمان اين است كه برتر ينها ما را انتخاب كرده اند...


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود